سلام
امیدوارم که شاد باشید و تصاویری که می بینید ناراحتتون نکنه .
البته می دونم که قلب هر انسانی با دیدن این عکس ها ، شدیدا" دچار تاثر و غم میشه اما غم ما ، دردی از این اشخاص و خانواده هایشان دوا نمی کنه ، اینها به همیاری نیازمندند تا به ترحم .
داستان زندگی این بچه ها رو این بار می خوام از دیدگاه خودم بیان کنم .
یکی بود ، یکی نبود . غیر از خدا هیچکس نبود . در روستای سرسبز و زیبایی به نام درودزن مدرسه ای بود که هر روز صبح بچه های روستا با شوق و شور فراوان راهی آن می شدند . بچه هایی که تمام دارایی علمی خودشون رو قرار بود مدیون مدرسه و معلمی بشن که داره براشون زحمت می کشه . 14 آذر ماه 1385 بود و مثل همیشه هوا سرد . بچه ها دور تنها علاء الدین موجود در کلاس حلقه زده بودند . گلهای خوئشگل داستان من تنها 8 ساله بودند و هر کدوم آرزویی داشتند . مثلا" مریم دوست داشت خانم معلم بشه . لیلا دوست داشت دکتر بشه . پریسا می خواست پرستار بشه . سمانه همیشه می گفت که من قراره مثل گالیور بشم . محمد حسن دوست داشت مهندس کشاورزی بشه تا به باباش کمک کنه . رضا آرزوش این بود که خلبان بشه و نرگس دوست داشت پولدار بشه تا شاید بتونه برای کلاس مدرسشون بخاری بخره . اون روز هم دور همون علا< الدین حلقه زده بودند و گل می گفتند و گل می شنودند . اما یه اتفاق خیلی عجیب افتاد . یکدفعه ای چراغ والور برگشت و نفت اون بر زمین ریخت و شعله های آتیش به جان این طفلان بی گناه افتاد . هر کدوم که سعی می کردند به سمت در فرار کنن در دام آتش گرفتار می شدند . هیچ کس نبود که فریاد این کودکان رو بشنوه .و ...
شاید تصاویر گویاتر از کلام من باشه .
اتفاقی که برای این کودکان افتاد یک جنایت بود . جنایت فقط این نیست که با چاقو کسی را بکشی یا به روی کسی اسید بپاشی . این بچه ها ، قربانی بی تدبیری و مدیریت غیر علمی آموزش و پرورش شدند . آموزش و پرورشی که شاید در سال قربانی های زیادی به خود می گیرد . آموزش و پرورش در سال 1383 در روستای سفیلان 13 کودک را در آتش بی سروسامانی خود سوزاند .
با تشکر از سجاد عزیز که در آپلود تصاویر کمک قابل توجهی به من کرد .