سلام بر دوستان عزیزم
طاعات و عبادات همگی قبول
و از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است .
تیتری که امروز نوشتم ، اسم یک مستند زیباست ، مستندی به نام یزدان تفنگ ندارد .
امیدوارم همگی یک نسخه از اون رو تهیه کنید و ببینید . اگر می تونستم از سازندگان این مستند اجازه بگیرم حتما" برای دانلود در وبلاگم قرار می دادم .
و اما می خوام فقط در مورد یزدان صحبت کنم .
یزدان یک مرد کوچک است . یزدان 4 سال داره و شاید الان 5 سال . یزدان بابا نداره . البته نه اینکه از اول نداشته باشه ، داشت اما یه مرد سیاه پوش باباش رو کشت . الان تنها آرزوی یزدان اینه که معلم بشه و از همه مهمتر انتقام باباش رو بگیره .
یزدان و خانواده اش در زاهدان زندگی می کنند . در استانی که خیلی از دشمنان این مملکت دوست دارند در اون نفاق و تفرقه حاکم بشه .
بابای یزدان ، یا بهتره از این به بعد بگم ، شهید محمد گلدوی ، در مسجد متولد شده بود و در مسجد هم به شهادت رسید .
همه می دونیم که در آغوش کشیدن محبوب یکی از دل انگیز ترین لحظات در زندگی هر انسانیه . آقا محمد هم در یکی از شب ها ، بیرون مسجد جامع زاهدان ، در حالی عامل انتحاری رو در آغوش کشید که گویی دلبری زیبا روی در کنار داشت . نمی دونم در اون لحظه به چی فکر می کرد . به دیدار حقی که داشت نصیبش میشد ، به چشمان گریان و بی قرار پدر و مادرش ، به یزدانی که دوست داشت ربه همراه پدر به پارک بره ، به بچه 45 روزه اش که هنوز معنی پدر رو درک نکرده بود ، به همسرش و یا به جان مردمی بی گناه .
همه می دونند که اگر رشادت بابای یزدان نبود ، شاید اون روز به جای 7 نفر 70 نفر شهید می شدند . شاید این آقا محمد ما هم از نسل فهمیده ها بود .
یزدان جان ، پدر شما در راه عمل به دین خدا شهید شد . نجات زندگی آدم ها خیلی با ارزشه . یزدان من ، امیدوارم شما هم وقتی بزرگ شدی راه پدر رو ادامه بدی . پسر گلم ، دوست ندارم هیچ وقت جای خالی پدرت رو احساس کنی . دوست دارم همیشه با افتخار فریاد بزنی من ، پسر بزرگ مردی هستم که برای دفاع از خون مردم مملکتش شهید شد . من ، پسر شهید محمد گلدوی هستم .
برای شادی روح تمامی شهدای مسجد جامع زاهدان صلوات .
دیگه قادر به نوشتن نیستم . البته باید اعتراف کنم که قلم در مقابل رشادت های این چنین بزرگانی عاجزه .
به امید هلاکت همه دشمنان و پیروزی حق بر باطل
یا حق