سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد و دل های خودمونی با امام رضا

سلام -می دونم خیلی کم لطفم. آخه الان سرم خیلی شلوغه کارهای خونه و شخصی و شرکت همگی دست به دست هم دادند تا نتونم حداقل هفته ای یکبار بیام و سری به وبلاگ عزیزم بزنم .

حالا برای اینکه عریضه خالی نمونه می خوام شعری رو که دیشب هنگام مطالعه به چشمم خورد رو براتون بذارم . امیدوارم که خوشتون بیاد

یکشبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پـُر ز لیلا شد دل پـُر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق...دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه..لیلایت منم

در رگت پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا...نشد

گفتم عاقل می شوی...اما نشد

سوختم در حسرت یک یا رَبت

غیر لیلا ..بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

به امید دیدارتون

علی به همراهتان




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/12/15 توسط pishva

یک منبع آگاه از رد صلاحیت عده ای از نمایندگان مجلس در انتخابات جاری خبر داد .

میریم سر شورای نگهبان میگیم شما گفتید این حرف رو انکار می کنه .

میریم از خود نماینده می پرسیم و روابط عمومیش میگه استغفرالله

بلاخره مجبور میشی زنگ بزنی به اون خبرگزاری که همچین خبری رو منتشر کرده می پرسی شما این مطلب رو از کجا آوردی با اطمینان میگه از یک منبع آگاه . یه عالم سوال و جواب میکنی آخر سر می فهمی که از راننده تاکسی و صف نانوایی و موقعی که خط 4 مترو خراب بوده و یه عالمه تو خیابون واستاده از مردم شنیده . به قول ترکها (( معدسینن چیخاردیب))

چرا با آبروی مردم بازی می کنید . اصلا" به چه قیمتی بازی می کنید .




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/11/26 توسط pishva

آمدیم، با قدم هایی کوچک ولی اراده ای قوی آمدیم .

آمدیم، با پاهایی لرزان و عصا بدست آمدیم .

آمدیم، اگر چه کراوات بر سینه داشتیم و لباسمان غربی بود ولی با تفکر و عشقی ایرانی آمدیم .

آمدیم، سوار بر دوش پدر آمدیم .

آمدیم، با احمدی روشن ها و فرزندانش آمدیم .

آمدیم، هسته ای آمدیم .

آمدیم، تحریم شده از جانب اجانب آمدیم.

آمدیم، جان بر کف و عاشق آمدیم.

آمدیم، به عشق وطن آمدیم .

آمدیم، با سبزی پرچممان آمدیم .

آمدیم، از هر جبهه ای که بودیم آمدیم .

آمدیم، با عشق آزادی به آزادی آمدیم .

 

                       و اما در سرای تو  

آمدند، به عشق نابودیت آمدند .

آمدند، با قدم هایی بزرگ و دلی پرنفرت آمدند .

آمدند، با کفشهایی برافراشته بر دست آمدند .

آمدند، با سری شکسته آمدند .

آمدند، برای سرنگونیت آمدند .

آمدند، 99 درصدی به وال استریت آمدند .

آمدند، به جشن پیروزی خود آمدند .

آمدند، هلهله کنان برای مرگت آمدند .

آمدند، برای تغییر حکومتت آمدند . 

آمدند، با بیداری اسلامی آمدند .

 




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/11/23 توسط pishva

با نزدیک شدن به زمان انتخابات و مشخص شدن لیست جبهه ها بازار نظر خواهی و پیش بینی داغتر و داغتر میشه . اگه روزی شنیدید که آقایون و دست اندرکاران چند تا اختاپوس صید کرده و به حوزه های انتخاباتیشون بردند تعجب نکنید . اختاپوس ها نتایج انتخابات رو پیش بینی می کنند مثل هلو و اگر غیر از اون اتفاق بیفته نشانه تقلب در انتخابات است . راستی اگه نتایج انتخابات به نفعمون نبود برای اینکه دل امثال نوری زاده ها رو نشکونیم دوباره باید به خیابون ها بیاییم و اعلام کنیم که تقلب شده . من خودم به شخصه همیشه از رو بغل دستیم کد ها رو می نویسم . همین یعنی تقلب . در ضمن می تونیم علاوه بر اختاپوس برای پیش بینی از انواع و اقسام حیوانات دیگه استفاده کنیم . من خودم به شخصه چون نزدیک سال نو است و همیشه زودتر ماهی قرمز می خرم از ماهی قرمز شب عید برای پیش بینی استفاده می کنم . چون هم ارزونتره و هم هزینه الکی تحمیل شده نیست .

یه نصیحت حسابی هم به جوون های بیکار همپای ماهواره و بیگانه دارم . جون مادرتون بعد از اعلام نتایج اگه احساس کردید به نفعتون نیست سطل آشغال ها رو آتیش نزنید. شما ها که سطل ها رو آتیش میزنید نه تنها شهرداری آشغال ها رو اون شب جمع نمی کنه بلکه هزینه سطل ها رو هم جزو پسماند میکشه رو قبض  پسماند. اون موقع ما میمونیم و اه و نفرت به شما و انتخابات و شهرداری و خیلی چیزهای دیگه . یه خواهش کوچولو دیگه هم داشتم مسیر خط ویژه به خصوص بی آر تی رو نبندید . آخه می دونید من با مترو رفت و آمد می کنم . مترو همینجوری شلوغه شما هم اگه بی آر تی رو ببندید ملت میریزن تو مترو . اون وقت من دیگه برای سوار شدم باید چند ساعت معطل بشم و آخر سر تحت فشار بیشتر از این روزها خودم رو بچپونم تو قطار .

و اما نصیحت مهمتر . درسته که عده ای از سرشناسان قبل از ورود به سرای قانون ، قانون شکنی می کنند و تبلیغات زیر زیرکی خودشون رو زودتر از زمان اعلام شده آغاز می کنند اما یادمون باشه که قانون با قانون شکنی نمی شکنه بلکه با عناد و خودخواهی می شکنه و خرده شکسته هاش هیچ وقت به دست و پای آدم های با نفوذ نمی ره بلکه من و شمای عادی رو در زخمی می کنه . پس با وعده و وعید های دروغین عده ای که به بهای ناچیز مملکت خودشون رو فروختند اختیار از دست ندید . آزادانه و با چشمی باز در انتخابات شرکت کنید . مشارکت تک تک اعضای جامعه یعنی دفاع از ارزش هایی که خودمون برای رسیدن به اونها تلاش کردیم . یعنی خود کفایی در تصمیم گیری.




نوشته شده در تاریخ شنبه 90/11/15 توسط pishva

نمیدونه که الان چند شبی میشه که خواب ایلیا و ملیکا رو میبینه . خواب می بینه که ایلیا ، پسر 7 ساله اش داره از ترس گریه می کنه و دختر 12 سالش با بیقراری در میان امواج آب مادرش رو صدا میزنه . همسرش رو در میان تکه الوار های به جا مونده نمی تونه پیدا کنه و سراسیمه داره تلاش میکنه که خودش رو به فرزنداش برسونه . اما ناگهان صدای مهیبی به گوش میرسه یکی داره با فریاد تقاضای کمک می کنه همه بی اختیار به سمت صدا بر میگردند . یک مرد در میان آرواره های کوسه یا چیزی شبیه اون به دام افتاده . از ترس جان بچه ها ، تلاش بیشتری می کنه تا به اونها برسه اما همیشه در همین لحظه از خواب بیدار میشه .

اطرافش رو به سرعت نگاه می کنه ، اما خبری از الیاو ملیکا و همسرش نیست . حتی دیگه اشکی در چشم نمانده تا به احوالات خودش گریه کنی . به گذشته فکر می کنه . به یاد میاره که تازه خونه ای باب میل خانواده اش خریده بود . از همونایی که خانمش دوست داشت ، بزرگ و جا دار . تازه در سرمایه گذاری که کرده بود موفق شده بود و تازه به درخواست پسر 7 ساله اش زانتیا خریده بود . همه چیز داشت اما الان ...

باز فکر میکنه به اول داستان فکر میکنه .

یه روزی یکی از دوستانش در مورد کار و زندگی موفق در استرالیا صحبت می کنه . میگه اونجا همه امکانات وجود داره و به راحتی می تونی پیشرفت کنی . از دشت های سبزش میگه و از مردمی با فرهنگ . اونقدر میشنوه که تصمیم میگیره همه چیزهایی رو که تا به امروز با هزاران زحمت بدست آورده بود بفروشه و دست زن و بچه هاش رو بگیره تا به اونجا بره و پس از موفقیت به خانواده اش اعلام کنه . بی خبر حتی بی آنکه تا خواهر به جا مانده از پدر و مادر و کودکی خودش رو در جریان بذاره و خداحافظی کنه راهی سفر میشه . همون دوست بهش میگه اگه با هواپیما بیایی خیلی گرون تموم میشه باید قاچاق وارد بشین . ابتدا میرن به اندونزی و بعد به همراه 280 تا مسافر قاچاق دیگه سوار کشتی میشن . شب بود و هوا سرد . ایلیا اون شب حال خوبی نداشت و از تکان های کشتی می ترسید . پدر داشت برای خانواده اش از زندگی رویایی در استرالیا صحبت می کرد . داشت از کانگرویی که همیشه ملیکا ارزو داشت از نزدیک ببینه میگفت که ناگهان اتفاق بدی افتاد . همه جا پر از آب شد . سعی می کرد که بچه ها رو نزدیک خودش نگه داره .که ناگهان کشتی واژگون شد . تنها صدایی که در اون زمان شنیده میشد جیغ و مدد از خدا بود . خودش رو به زحمت به سطح اب رسونده بود اما خبری از همسر و فرزندانش نبود . گریه می کرد و فریاد می کشید اما در ان ظلمت شب جز خدا کسی صدای اون رو نمیشنید . چیز دیگه ای از اون لحظات بیاد نداره . زمانی که چشماش رو باز کرد دید که در بیمارستانه . بچه هاش رو صدا میزد اما حتی کسی نبود تا زبونش رو بلد باشه . کمی بعد آقایی نزدیکش شد . داشت به فارسی صحبت میکرد . مرد نگاهی به او انداخت گفت برادر صبور باش تنها چند نفر از 280 نفر زنده مانده ایم . یا کشته شدند ، یا هیچ اثری از اونا نیست .

همین یک کلمه کافی بود که باز از اعماق وجودش گریه کنه . تصویر خانواده هر لحظه مانند نگاتیو های فیلم از مقابل دیدگانش عبور می کنه و هر زمان که دیده بر هم میزاره کابوس وحشتناک آن شب تلخ رو میبینه .

این سرنوشت هر شخص به جا مانده در کشتی اندونزی است که مسافرانی از ایران ، افغانستان و عراق رو داشته قاچاق به استرالیا میبرده .

به یاد تمامی کشته شدگان در آن کشتی صلوات

به امید اینکه هیچ انسانی چشم به راه عزیزانش نباشد

یا علی  




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/10/29 توسط pishva

حاج آقا چرا اومدی اینجا ؟

می خوام برم مجلس

بری مجلس ! آخه بری اونجا چیکار کنی ؟ تو رو خدا دست از این کارا بردارید قباحت داره

چی چی قباحت داره می خوام برم ثبت نام کنم نماینده بشم بزنم تو دهن گرونی بگم چیه تو هم با آمریکا هم دست شدی تو هم هیچ غلطی نمی تونی بکنی

پدر من نماینده شدن سواد می خواد . علم می خواد . وضعمون رو ببین با سواداش رفتن نماینده شدن وضعمون اینطوریه چه بمونه به اینکه شما ها برید . جون من کوتاه بیا . نری واسه ثبت نام ما آبرو داریم ها

چی چی ؟ برو بابا علم و سواد سیاست کجا بود . خودم دیدم میگن سیاست ما مثل دیانت ماست . من نماز می خونم روزه هم می گیرم پس چی دیانتم خوبه با یه دو دو تا چارتا کردن هم میشه فهمید که سیاستمون هم بنا به همون حرف مورد قبوله . در ضمن تا حالا کی رو دیدی که سواد سیاست داشته باشه . اصلا" تا حالا کی رو دیدی که با سواد و علمش تو کاری گماشته شده باشه / اگه پارتی داشته باشی کارت ردیفه . هنوز اگه قبل از انقلاب دو تا هم پهلوی ها کوبیده باشن دم گوشت و زندان دیده باشی و یه کوچولو هم شکنجه دیگه عالی میشه . تو جنگ هم اگه دو تا مصاحبه کرده باشی و رفته باشی چند تا عکس با تانک های عراقی انداخته باشی دیگه حرف نداری . من هم چی ، تموم این شرایط رو دارم تازه هم رفتم تو این دانشگاه ها که سریع می تونی قبول بشی مدرک بگیری فوق هم گرفتم . دیگه جای هیچ حرف و حدیثی نیست . راستی تو که حتما" به من رای میدی ؟

پدر من ، مردم ما انقلاب کردند چون از دست آدم های بی سواد و دهن بین خسته شده بودند . چون می دیدند که 80 سال از بهترین تکنولوژی های روز دنیا عقب هستیم . بعد انقلاب جنگ شد . خیلی از متخصصین و دانشجویان ما به خاطر آرمان هاشون رفتند و شهید شدند . 8 سال مدت کمی نبود یا شهید میشدند یا امیدشون رو از دست می دادند و از مملکت می رفتند . بعد از جنگ ما موندیم و یه کشوری که خیلی از جاهاش با خاک یکسان شده بود . چون متخصص نداشتیم چراغ سبز به کشورهای دیگه نشون دادیم تا بیان برامون پل بزنند جاده درست کنند و خیلی از کارهای دیگه . حاج آقا ، تازه تازه داریم خودمون رو پیدا می کینم . تازه تازه داریم پیشرفت می کنیم . ما مردمی هستیم که به گفته پیامبر اسلام اگه علم در ثریا هم باشه بهش دسترسی پیدا می کنیم .اما در شرایط خاص خودش .

گنده تر از دهنت حرف می زنی . کار دست خودت میدی بچه جون

کار رو اونایی دست ما میدن که بدون فکر و سواد در جایی که حقشون نیست واستادن و از روی عدم آگاهی بذر تفرقه ورو پای های این انقلاب و حکومت می ریزند .

دیگه باهات کاری ندارم دعا کن که نبینمت

من هم امیدوارم شما رو هرگز نبینم

یا علی




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/10/20 توسط pishva

سلام

امیدوارم ایام به کام باشد و در زیر سایه چتر خداوندی خدا روزگار خوشی رو سپری کنید.

قبلا" در مورد تهاجم فرهنگی مطلب نوشته بودم ام با دیدن زندگی بعضی از مردم خالی از لطف نیست که گذری بر عواقب تهاجم فرهنگی کنم

پدر و پدر بزرگ هامون 33 سال پیش دست به یک انقلاب بزرگ زدند و نظام سیاسی کشور رو از سلطنتی به جمهوری تبدیل کردند . بعد هم که پای صندوق های رای رفتند و به جمهوری اسلامی ایران رای آری دادند . در اون زمان آرزوی مردم داشتن حکومتی بود که همچون حکومت مولا علی به داد ستم دیدگان و زخم خوردگان از حکومت پهلوی بودند . مردم از پهلوی بیزار بودند چون اعتقاداتشون رو داشت به یغما میبرد .  روزی غذقن کردن مراسم سوگواری سرور و سالار شهیدان ، روزی کشف حجاب ، روزی تاسیس خانه دختران و خیلی چیزهای دیگه . روزی که رضا خان کشف حجاب رو اعلام کرد دیگه خانم ها می ترسیدند تو خیابون ها و گذر گاه ها ظاهر بشن چون می ترسیدند که رسوای عالم بشن و عفتشون به خطر بیفته . اره می ترسیدند عفتشون تنها با ظاهر شدن موهای سرشون از بین بره . اما الان نوه و نتیجه های همون نسل پاک و مومن چنان تحت تاثیر تهاجم فرهنگی قرار گرفتند که حتی از ذست دادن گوهر پاک وجودشون هم نمی تونه تلنگری بر پیکره اون ها وارد کنه . دختری که با افتخار تمام از خاطرات یک شب بارانی در خونه مجردی دوست پسرش صحبت می کنه ، مادری که معتقده دخترش برای شناخت بیشتر یک پسر برای ازدواج اجازه داره تنها و بدون هیچ مراسمی به مسافرت بره ، نسل جوونی که داشتن رابطه جنسی پر خطر رو برای خودش تفریح و سرگرمی می دونه و معتقده که چون امکانات نیست و تفریح ندارند تن به هرزگی میدن ، زنی که همسر خودش رو وادار می کنه تا فقط برای ازاد بودن و با تاپ و شلوارک تو خیابون راه رفتن از کار و موقعیت اجتماعی خودش دست بکشه و به کشور های اروپایی برن حتی به قیمت زندگی در کمپ ، مردی که غیرتش رو با هر پک قلیون های میوه ای بر باد داده و هر روز فحش نثار جامعه و ملت می کنه همه اینها و بیش از اینها از اوضاع بد فرهنگی ما شکل گرفته . وقتی حکومت نتونه با آموزش های لازم بنان خانواده رو تقویت کنه مردم به سمت آموزش های کاذب جذاب میرن . ایکاش صدا و سیمای ما از عوامل سازنده فارسی1 یاد می گرفتند که چطور قدم به قدم و با یک برنامه ریزی دقیق تونست تا ریشه های بی هویتی رو در جان و روان برخی از خانواده ها پرورش بده .

تمام اینها رو گفتم تا از آرزو یاد کنم . یکسال پیش ارزو به امید یک زندگی بهتر همراه با ازادی به آلمان رفت . می گفت مردم اونجا دارن پول پارو می کنند و در تمامی امکانات غرق هستند . به همین علت همسرش رو که تازه در یک شرکت استخدام شده بود و درامد نسبتا" خوبی داشت رو وادار کرد تا به مونیخ برن به شهر گمشده ارزوها . خونه و زندگیش رو فروخت و به عنوان یک توریست وارد آلمان شد و بر نگشت و شد یک پناهنده اجتماعی . کار مشکلی هم نبود رفت سفارت المان و چندتا فحش به حکومت داد و در عالم خودش خودش رو سیاسی کرد . دولت آلمان هم  در یک کمپ در خارج از شهر مونیخ یک عدد کانتینر به اونا داد و گفت در اینجا زندگی می کنید در هفته فقط چند ساعت اجازه دارید از کمپ خارج شوید و کمیته امداد آلمان هم هر ماه یه پولی بهشون داد تا از گرسنگی نمیرن . از کاری که کرده بود خوشحال بود و دولت المان رو بسیار دست و دلباز معرفی می کرد اما حتی نمی دونست و شاید نمی خواست که بدونه یک کشور برای کاهش آسیب های اجتماعی به پناهندگانش پول میده تا به دزدی و فحشا و .... گرفتار نشن . 6 ماه گذشت و دولت المان اجازه داد تا در شهر خانه ای اجاره کنند تمام پولی رو که بابت فروش خانه و ماشین خودشون جمع کرده بودند برای تهیه خونه و مقدمات تولد گل پسرشون خرج کردند . چون به زبان انلیسی و آلمانی آشنایی نداشتند تا 2 سال اجازه کار ندارند . زندگی به سختی می گذره و تنها چیزی که بهشون امید میده لبخند های پیاپی پسر 4 ماهشونه که اونا رو به زندگی امیدوار می کنه . معتقده به خاطر اینکه شناسنامه پسرشون ایرانی نباشه این کار رو کردند  . روزگاری پسر بزرگ میشه و از پدرش می پرسه من کیم و بلاخره میفهمه که یک ایرانیه . از پدرش می پرسه ایا زندگی در کوچه پس کوچه های مناطق فقیر نشین مویخ از زندگی در خیابان دولت تهران بهتر و دلنشین تره . میگه در آلمان اختلاف طبقاتی نیست اما دوست دارم بهش بگم ارزوی عزیز من شما در مملکت خودت زیر برند بس لباس نمی پوشیدی اما الان در اونجا قادر به خرید یک جفت جوراب برای بچه ات نیستی و تمامی مایحتاج تو رو اقوام از ایران برات ارسال می کنند .

همه این ها رو گفتم تا بگم که در کشور نیاز به یک انقلاب دیگه موج میزنه . یک انقلاب که با تمامی ارمان های اسلامی برابری کنه . انقلابی علمی و فرهنگی . درست بیندیشیم . درست اموزش ببینیم و درست زندگی کنیم .

در مورد مسایل دانشگاهی و سطح علمی بسیار پایین در دانشگاه ها می خواستم بنویسم که دیگه وقت ندارم

به امید دیدار مجدد

یا علی




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/10/13 توسط pishva

سلام

مدتیه که در جامعه و کشور ما مهمترین تیتر خبری مربوط به انتخابات است . هر کسی به طریقی سعی می کنه تا با وعده و وعید های بیشتر رای بیشتری کسب کنه و شانس خودش رو برای تصاحب صندلی خونه ملت بیشتر کنه . نمی دونم چطور خونه ملتیه که خود ملت ارزو دارن یکبار از نزدیک خونشون رو ببینند . به همین مناسبت شعری تنظیم کرده و سراییده ایم در باب نامزدی . این نامزدها از ته ته دلاشون دوست دارن تا موفق بشن تا کوله بار کسب تجربه و بلا ملا اوردن سر مردم  رو ببرن و در کاشانه خانه ملت بزارن و با حقوق بخور و نمیری زندگی کنند . ای مردم یادتون باشه تمامی این کارها همش به خاطر ماست . این ها به خاطر ما مبارزه می کنند و از خانه و کاشانه هاشون دور میشن . همش به خاطر مردم و اگر خدای ناکرده اقازاده هاشون کار خلافی انجام بدن و مثلا" باز خدای ناکرده هوس کنند که جاسوس بازی در بیارن کشته میشن . پس مسئولیتشون خیلی بالاست . جون خودشون و خانواده هاشون رو کف دستشون گرفتند و کار می کنند و حالا بریم سراغ شعر خودم

بر نیامد از تجمع دیروزت مرادم هنوز    

بر امید رای بیشتر کیسه می دوزم هنوز

روز اول رفت حرفم بر دم گوش امام    

تا چه خواهد شد در این بازی سرانجامم هنوز

مردما یک رای بیشتر تا شود دردم دوا   

در میان صاحبان سلطنت خامم هنوز

از قضا گشتم منم نامزدی    

می کنم تبلیغکی تا رای اورم هنوز

ای که گفتی رای میدم تا باشی تو ای کاندیدم     

چشم به آرایت دوختم نیست آرامم هنوز

قصه (نام نماینده و کاندیدای مورد نظر)چه گوید از دل مردم  سخن    

رای آخر را تو ده تا باز کنم سودا هنوز

علی به همراهتان




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/10/11 توسط pishva

سلام بر تمامی عزیزان دل

 

من خوبم انشالله که شما هم خوب باشید و از زندگی لذت ببرید .

قبل از هر چیز از دکتر هوشمند عزیز تشکر می کنم که با تشخیص عالی و به موقع نسبت به درمان من اقدام کردند . تا اخرین لحظه عمل کسی باورش نمی شد که بیمارم .

بعد از عمل برای تشکر از اقای دکتر شعری طنز رو تقدیم ایشون می کنم

گفتم که کیست دارم گفتا کیستت درآید       گفتم که پول  ندارم  گفتا  پدرت  درآید

گفتم که بر خیالت ما را پولدار می بینی        گفتا که در حقیقت پول از جیبت درآید

گفتم که درد کیستم رسوای عالمم کرد        گفتا اگر بخواهی کیستت بیرون درآیم

گفتم  آپاندیسم  را  اینبار  چگونه دیدی         گفتا که در جیب ما  پول بیشتر   درآید

گفتم که   با  پول ما  ماشین جدید  خریدی      گفتا خموش بیمار پس عمل بینی چه آید

بار الهی خود شفا دهنده بیمارانی - بار الهی تو راهنمای انسانهایی - بار الهی تو بزرگی و علیم - بار الهی بر دردهای نهان ما تو گواهی- بار الهی به ما همان ده که همان به - بار الهی روزی پاک نصیب ما بگردان - بار الهی مددی که از تو غافل نشویم

علی به همراهتان

یا حق




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/10/11 توسط pishva

سلام بر دوسان عزیزم

چند روزی میشد که در ناحیه شکم شدیدا" درد می کشیدم نمی دونستم از چیه. دیشب تا ساعت 1:30 نیمه شب بیمارستان بودم ( البته دولتی) چون انترن بودند تشخیص ندادند اما امروز که رفنم پیش یک متخصص بهم گفت باید عمل بشم . باید فوری عمل بشم و قراره فردا ساعت 7:30 صبح برم بیمارستان برای ازمایش و عمل . راستش خیلی می ترسم گرچه سعی می کنم همش بگم و بخندم اما از ته دل می ترسم .  دوست ندارم ترسم رو به دیگرون منتقل کنم . دکتر خوبی می خواد عملم کنه . البته همه چیز بدست خداست . راستش من تا حالا اتاق عمل ندیدم اصلا" تجربه اش رو نداشتم از کسی هم در موردش چیزی نشنیدم . یا می خوام برم ببینم مثل همونیه که تو فیلم نشون میدن

حال و حوصله نوشتن ندارم .

علی به همراهتون

خدا پشت و پناهتان 




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/9/27 توسط pishva
   1   2   3   4      >
درباره وبلاگ

pishva

sayeh.mahtab99@yahoo.com
bahar 20
 قالب میهن بلاگ قالب وبلاگ