سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد و دل های خودمونی با امام رضا

انتظار واژه ایست که در بین مردمان این زمان معنی خاصی به خود گرفته است . کودکی در انتظار عملی شدن قول پدریست که به او وعده خرید دوچرخه داده ، مادری در انتظار دیدن روی دلبند خود ، پدری در انتظار گرفتن حقوق ماهیانه ، عالمی در انتظار ظهور منجی بشریت و اینک ملتی در انتظار روئیت هلال ماه شوال .

پیشاپیش عید سعید فطر بر همگان مبارک .




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/6/8 توسط pishva

سلام بر دوستان عزیزم

طاعات و عبادات همگی قبول

و از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است .

تیتری که امروز نوشتم ، اسم یک مستند زیباست ، مستندی به نام یزدان تفنگ ندارد .

امیدوارم همگی یک نسخه از اون رو تهیه کنید و ببینید . اگر می تونستم از سازندگان این مستند اجازه بگیرم حتما" برای دانلود در وبلاگم قرار می دادم .

و اما می خوام فقط در مورد یزدان صحبت کنم .

یزدان یک مرد کوچک است . یزدان 4 سال داره و شاید الان 5 سال . یزدان بابا نداره . البته نه اینکه از اول نداشته باشه ، داشت اما یه مرد سیاه پوش باباش رو کشت . الان تنها آرزوی یزدان اینه که معلم بشه و از همه مهمتر انتقام باباش رو بگیره .

یزدان و خانواده اش در زاهدان زندگی می کنند . در استانی که خیلی از دشمنان این مملکت دوست دارند در اون نفاق و تفرقه حاکم بشه .

بابای یزدان ، یا بهتره از این به بعد بگم ، شهید محمد گلدوی ، در مسجد متولد شده بود و در مسجد هم به شهادت رسید .

همه می دونیم که در آغوش کشیدن محبوب یکی از دل انگیز ترین لحظات در زندگی هر انسانیه . آقا محمد هم در یکی از شب ها ، بیرون مسجد جامع زاهدان ، در حالی عامل انتحاری رو در آغوش کشید که گویی دلبری زیبا روی در کنار داشت . نمی دونم در اون لحظه به چی فکر می کرد . به دیدار حقی که داشت نصیبش میشد ، به چشمان گریان و بی قرار پدر و مادرش ، به یزدانی که دوست داشت ربه همراه پدر به پارک بره ، به بچه 45 روزه اش که هنوز معنی پدر رو درک نکرده بود ، به همسرش و یا به جان مردمی بی گناه .

همه می دونند که اگر رشادت بابای یزدان نبود ، شاید اون روز به جای 7 نفر 70 نفر شهید می شدند . شاید این آقا محمد ما هم از نسل فهمیده ها بود .

یزدان جان ، پدر شما در راه عمل به دین خدا شهید شد . نجات زندگی آدم ها خیلی با ارزشه . یزدان من ، امیدوارم شما هم وقتی بزرگ شدی راه پدر رو ادامه بدی . پسر گلم ، دوست ندارم هیچ وقت جای خالی پدرت رو احساس کنی . دوست دارم همیشه با افتخار فریاد بزنی من ، پسر بزرگ مردی هستم که برای دفاع از خون مردم مملکتش شهید شد . من ، پسر شهید محمد گلدوی هستم .

برای شادی روح تمامی شهدای مسجد جامع زاهدان صلوات .

دیگه قادر به نوشتن نیستم . البته باید اعتراف کنم که قلم در مقابل رشادت های این چنین بزرگانی عاجزه .

به امید هلاکت همه دشمنان و پیروزی حق بر باطل

یا حق




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/6/1 توسط pishva

سلام

امیدوارم که شاد باشید و تصاویری که می بینید ناراحتتون نکنه .

البته می دونم که قلب هر انسانی با دیدن این عکس ها ، شدیدا" دچار تاثر و غم میشه اما غم ما ، دردی از این اشخاص و خانواده هایشان دوا نمی کنه ، اینها به همیاری نیازمندند تا به ترحم .

داستان زندگی این بچه ها رو این بار می خوام از دیدگاه خودم بیان کنم .

یکی بود ، یکی نبود . غیر از خدا هیچکس نبود . در روستای سرسبز و زیبایی به نام درودزن مدرسه ای بود که هر روز صبح بچه های روستا با شوق و شور فراوان راهی آن می شدند . بچه هایی که تمام دارایی علمی خودشون رو قرار بود مدیون مدرسه و معلمی بشن که داره براشون زحمت می کشه . 14 آذر ماه 1385 بود و مثل همیشه هوا سرد . بچه ها دور تنها علاء الدین موجود در کلاس حلقه زده بودند . گلهای خوئشگل داستان من تنها 8 ساله بودند و هر کدوم آرزویی داشتند . مثلا" مریم دوست داشت خانم معلم بشه . لیلا دوست داشت دکتر بشه . پریسا می خواست پرستار بشه . سمانه همیشه می گفت که من قراره مثل گالیور بشم . محمد حسن دوست داشت مهندس کشاورزی بشه تا به باباش کمک کنه . رضا آرزوش این بود که خلبان بشه و نرگس دوست داشت پولدار بشه تا شاید بتونه برای کلاس مدرسشون بخاری بخره . اون روز هم دور همون علا< الدین حلقه زده بودند و گل می گفتند و گل می شنودند . اما یه اتفاق خیلی عجیب افتاد . یکدفعه ای چراغ والور برگشت و نفت اون بر زمین ریخت و شعله های آتیش به جان این طفلان بی گناه افتاد . هر کدوم که سعی می کردند به سمت در فرار کنن در دام آتش گرفتار می شدند . هیچ کس نبود که فریاد این کودکان رو بشنوه .و ...

شاید تصاویر گویاتر از کلام من باشه .

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورشک

کودکان سوخته شده در آتش بی تدبیری آموزش و پرورش

اتفاقی که برای این کودکان افتاد یک جنایت بود . جنایت فقط این نیست که با چاقو کسی را بکشی یا به روی کسی اسید بپاشی . این بچه ها ، قربانی بی تدبیری و مدیریت غیر علمی آموزش و پرورش شدند . آموزش و پرورشی که شاید در سال قربانی های زیادی به خود می گیرد . آموزش و پرورش در سال 1383 در روستای سفیلان 13 کودک را در آتش بی سروسامانی خود سوزاند  .

با تشکر از سجاد عزیز که در آپلود تصاویر کمک قابل توجهی به من کرد .




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/5/27 توسط pishva

سلام

خوبید ؟

تمامی این ندانسته ها حرف دل مردمی است که آن ها را بی فرهنگ و سیاه می نامند . هیچ فکر نمی کردم که در این روزگار به ظاهر با تمدن ، افراد نژاد پرست بی تمدنی زندگی کنند که مردمان قحطی زده سومالی را افرادی بی سواد ، لادین ، هوسران بدانند و با افتخار بگویند که چون آنها سیاه هستند و فقیر پس مستحق چنین روزهایی می باشند .

آری ، آنان سیاه هستند اما در کشوری با معادن بسیار زندگی می کنند . هنگامی که کشورهایی که به یکدیگر لقب ابر قدرت داده اند این چنین فرهنگ یک جامعه را تسخیر می کنند و به آنان شیوه وابستگی می آموزند ، این چنین روزگارهایی قابل پیش بینی است .

جوانان عزیزم ، من خود نیز جوانم و می دانم که دوست داریم همگی خوشتیپ و با کلاس جلوه کنیم .

اما شعور عقلی به مراتب مهم تر از ظواهر است . آمریکا و بسیاری از دشمنان دین و اسلام ، می خواهند ما به کشوری عقب افتاده و بی فرهنگ تبدیل شویم . می خواهند تمدن چندین هزار ساله ما را در مقابل تمدن ناقص چند ساله خود به زیر سوال برند . می خواهند ما دچار فقرز فرهنگی شویم و باید بدانیم که در صورت تحقق آمال آنان ، دیر زمانی نخواهد گذشت که ما به عنوان تیتر یک رسانه های جهانی تبدیل می شویم . کودکانمان را در مقابل دیدگانمان پرپر شده بیابیم و دولت و مملکت را مقصر بنامیم .

اما بیاد داشته باشیم که ما هرچه بکاریم درو خواهیم کرد و یادمان نرود که علف هرز کاشته هایمان را نابود می سازد . پس بیاییم از هم اکنون ، با یاری یکدیگر علف های هرز تهاجم فرهنگی را از روح و روان خود و کشور سربلندمان ایران بزداییم .

به امید بر ملا شدن مکر مکاران

علی  یارتان




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/5/27 توسط pishva

می خواستم سخنی جدید آغاز کنم .

اما ،

نمیدانم برای کسی که کذابم می خواند چه بگویم و چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که با اعتماد به نفس کاذبش زشت سیرت و صورتم می خواند چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که مغرور و سرکشم می خواند چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که خود را تافته ای جدا بافته از مردم می داند چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که مستی شراب را افتخار می داند چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که تهی مغزم می خواند چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که ریشخندم می کند چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که سیاهم می خواند چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که مرا مستحق مرگ می داند چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که غارتم می کند چه بنویسم .

نمیدانم برای کسی که ندیده ام چه بگویم و چه بنویسم .

یا علی

 




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/5/26 توسط pishva

کودکی نحیف در آغوش مادر آرامیده .گویی به خواب عمیق و ابدی فرو رفته . استخوان های سینه و شکم به شدت خود را نمایان می کنند . چهره سیاه و زرد کودک خبر از قحطی و خشکسالی می دهد . پدر هفته هاست که برای تهیه قوتی به اردوگاه رفته و هنوز باز نگشته . کسی از سرنوشت پدر خبر ندارد . زنده است یا طعمه دیو صفتان شده . مادر سراسیمه از این سو به آن سو می دود تا شاید لقمه ای نان برای کودک بیابد . چیزی نمی یابد . در زیر سایه درختی کودک خود را بر زمین می نهد و با خدای خویش راز و نیاز می کند . مادر رمقی ندارد ولی برای نجات دلبند خویش به هر سو می رود . گویی هاجرها و اسماعیل های دیگری در زمین متولد شده اند . دیگر سعی و صفا در این بیابان جوابگو نیست . مادر به نزد پاره تنش باز می گردد . چهره بی رمق کودک نشان از آخرین دقایق زندگی اوست . مادر تحمل دیدن آخرین نفس ها و سخنان کودک را ندارد . با سوز دل و گریه های بی امان ، ثمره عمری زندگیش را به آغوش می کشد و در حالی که کودک زیر لب طلب نان می کند جان ، به جان آفرین تسلیم می نماید . 

این سرنوشت هزاران مادر و فرزند اهل سومالی است که در برابر چشمان صدها دوربین خبری و خبرنگار با زندگی وداع می نمایند.

پس بیایید با پیوستن به زنجیره انسانی سومالی مرهمی بر زخم های مادران و پدران دلشکسته سومالی باشیم .

از کلیه هموطنان عزیز خود می خواهیم که کمک های نقدی خود را به شماره حساب هایی که توسط ارگان ها و نهاد های دولتی اعلام گردیده واریز نمایند .

بنی آدم  اعضای  یک  پیکرند     که در  آفرینش  ز یک  گوهرند

چو  عضوی به درد آورد روزگار     دگر  عضوها   را   نماند   قرار

به امید حل مشکلات تمامی مردم دنیا

یا علی




نوشته شده در تاریخ شنبه 90/5/22 توسط pishva

سلام بر دوستان عزیز

امیدوارم که ایام به کام باشد و طاعات و عبادتهایتان مورد قبول درگاه حق

دیگه بهتره خودمونی بشیم

خوبید ؟

در این روزها با چهره جنجالی آمنه آشنا شدید . آمنه دختر زیبا رویی بود که به خاطر هوی و هوس های جوان خامی به نام مجید ، به دختری زیبا دل تبدیل شد . همگی در این چند روز بارها و بار ها قصه آمنه رو شنیده اید و می دونید که در یکی از روزهای زیبایی پاییزی در حالی که داشت از صدای خرد شدن برگهای خشک شده پاییزی در زیر پاهایش لذت می برد ، مورد هجوم قرار گرفت و پس از آن تنها خاطره سوزش های بی پایان صورت و چشماش نصیبش شد . اما چرا ؟ آمنه که می دونست ، مجید خطر بزرگی برای اون به حساب میاد . مجید که به آمنه گفته بود می خواد بکشتش . آمنه  به پلیس گفته بود که مجید تهدیدش کرده . پس چرا کسی مواظبش نبود ؟ چرا پلیس باور نکرد ؟ مگه به ما یاد نداده بودند که پلیس بهترین نهاد برای حفظ جان ماست ؟ پس چی شد . پلیس به آمنه ما گفته بود : تا زمانی که جرمی واقع نشده نمی‌توان وارد عمل شد و او را بازداشت کرد . آیا در کشور ما تهدید جرم نیست ؟ یعنی اگر روزی کسی زنگ بزنه به پلیس و بگه تو خونم دزد هست ، تا دزدی صورت نگیره جرم حساب نمی شه ؟

ایکاش می تونستم با صدای بلند فریاد بزنم که : ای کسانی که امور ملت به دست شماست ، بدانید و آگاه باشید که صورت آمنه امروز نتیجه عملکرد دیروز شماست .نتیجه کوتاهی شما در انجام وظیفه . نتیجه ...

چند روز پیش آمنه ، در حالی ، از حکم قصاص مجید گذشت کرد که خود دیگه از نعمت دیدن برخوردار نبود . آمنه دیگه نمی تونه مادرش ، پدرش ، خواهرش و .... رو ببینه . اما همیشه و همه جا نور خدا در دل و جان آمنه و آمنه ها وجود داره .

به امید اینکه روزگاری در کشور عزیزمان ایران پلیس تکیه گاه گرم برای خانواده ها باشه.

دوستان عزیزم در هنگام غروب آفتاب و لحضات ملکوتی اذان مغرب برای همه مردم دنیا دعا کنید و از خدا بخواهید ظهور مولایمان را نزدیک تر گرداند .

به امید دیدار 

یا علی




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/5/12 توسط pishva

با نزدیک شدن به ماه رمضان شیطان داره بساطش رو جمع می کنه تا بره . می دونه که بین انسانهایی که قراره هر جور که هستند ، یک ماه خدایی بشن ، جایی نداره . می دونه که اوضاع کار و کاسبیش در این یک ماه کساده . می دونه که آدم ها در این یک ماه استغفار می کنن و به سوی خدا باز می گردن ، خدا هم با آغوش باز از اونا استقبال میکنه . جام گناه ، جای خودش رو به جام برکت واگذار می کنه . دیگه کسی برای شرکت در المپیک گناه ثبت نام نمی کنه . لاک ها پاک میشن . لبها جز به ذکر باز نمی شن . نگاه ها کنترل میشن . روسری ها به جلو کشیده میشن .




نوشته شده در تاریخ شنبه 90/5/8 توسط pishva

سلام به دوستان

چند روزی است که دوستان و خواننده ها نظرات عجیبی به نوشته هام میدن . میگن : کارشناسی نشده مطلب می نویسی .

اما حقیقت نوشتن برای من این است که از زبان اکثریت مردم سخن بگم ، آیا تمامی مردمان ما اقتصاددان و جامعه شناس و قشر مرفه هستند . بهم میگن : که روزنامه بخون ، بعد در مورد گرونی صحبت کن . گرونی رو باید چطور دید ؟ آیا در کشور ما تورم وجود نداره . می دونم ، دولت داره به مردم یارانه میده . دستش درد نکنه . اما این به معنی رفع شدن تمام مشکلات نیست . آقای رئیس جمهور ، از شما ممنونم که به فکر تمام مردم هستید . قبول دارم که با توزیع یارانه ها ، عدالت برقرار شد . قبول دارم که بین کسی که در یک ویلای پنچ هزار متری ، با تمام امکانات رفاهی زندگی میکنه و بی کلاس ترین ماشین خونشون سوزوکیه ، با کسی که در یک روستا زندگی میکنه و تمام داراییش زمین کشاورزیه تفاوت زیادی وجود داره . نه به لحاظ شخصیتی ، بلکه به لحاظ امکانات و نوع مصرف . آقای رییس جمهور ، شما با توزیع یارانه ها ، سر سفره همه نان رو آوردید ، اما مگه میشه تنها با نان زندگی کرد ، هزینه مصرف آب اونقدر بالاست که حتی میترسیم نان را به آب بزنیم و بخوریم . چه بماند به گوشت و ماهی و میوه .

آقای رییس جمهور ، می دونم که الان به خاطر مشغله کاری زیادی که دارین فرصت خرید میوه و سبزی و گوشت و عدس و برنج و ... رو پیدا نمی کنید و این کار به عهده دیگر اعضای خانواده تون هست ، اما ایکاش یکبار سبد به دست بگیرید و به میادین میوه و تره بار برید . ( البته با چهره ناشناس ) انوقت می بینید که قیمت میوه ها نسبت به 5 سال گذشته چقدر تغییر کرده ، می بینید که حتی میوه تره باری که شما سالیان قبل به مردم گفتید از اونجا خرید کنند ( منظورم محله خودتونه که گفتید اینجا ارزونه ) چقدر گرون تر و بی کیفیت تر از گذشته داره کار میکنه . آقای رییس جمهور ، شما زحمتکش ترین شخص در مملکت بودید ولی ایکاش زمانی که می خواستید طرح هدمند کردن یارانه ها رو اجرا کنید ، علاوه بر نان ، گوشت و مرغ و سبزی  رو هم در نظر می گرفتید .

آقای رییس جمهور ، ایکاش قبل از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها ، راهکارهای صحیح برای زندگی راحت تر را آموزش می دادید . ایکاش یاد می دادید که می توان برای استفاده از روشنایی از سلول های خورشیدی استفاده کرد . ایکاش ، یاد می دادید که می توان برای آبیاری گل و گیاه و باغ و زمین از روش قطره ای استفاده کرد .ایکاش قبلا" یاد می گرفتیم که تنظیم با لاستیک و تعویض فیلتر هوا ، مقدار مصرف سوخت رو پایین میاره . ایکاش ....

اگر تمام ایکاش ها رو از قبل بلد بودیم شاید امروز می تونستیم با پول یارانه ها نه تنها محتاج نان شب نباشیم ، بلکه با درست استفاده کردن از دارایی هامون  گوشت و مرغ و میوه و سبزی هم به سبد غذایی اضافه کنیم .

آقای رییس جمهور ما کشورمون رو دوست داریم و به خاطر سربلندی و رفاه اوون حاضریم از جان گذشتگی کنیم .




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/5/5 توسط pishva

سلام بر همه دوستان همیشگی و جدید

امیدوارم که سالم و سلامت باشید

در روزهای گذشته ، اخبار زیادی پیرامون قتل با سلاح سرد شنیدیم . اضطراب و ترس در وجود اکثریت مردم موج می زد و مردم یکصدا خواستار مقابله با این مشکل بودند . دولت هم ، آستین ها رو بالا زد و در چند روز ، چنان زهر چشمی به خاطیان نشان داد که ، برادران محترم در گروه اراذل و اوباش تصمیم گرفتند که شیوه خودشون رو عوض کنند . در این روش موزیانه ، نوع سلاح عوض شده و به سلاحی سردتر از قبل ولی صد در صد کارامد تبدیل شده است . در این روش ابتدا فرد مقتول را شناسایی می کنند و سپس در یک اقدام غافلگیرانه در یکی از ایستگاه های مترو شخص مورد نظر را هل میدهند . این روش نسبت به روشهای دیگر کم ریسک تر و مفید تر است .چون ، اولا" بدون شک، دخل طرف میاد ، ثانیا" نمیشه قاتل را در انبوه مسافران تشخیص داد و ثالثا" می توان عنوان کرد که خودش ، خودش رو پایین انداخته .البته این فقط یک طنزه و نه یک واقعیت .

اما متاسفانه در کشور ما داره اتفاق های ناخوشایندی رخ میده . روزی تکه تکه کردن یک جوان در میدا کاج مقابل چشم مردم ، روزی حادثه خمینی شهر ، روز دیگر استخر زنانه در  تهران ، روزی  قتل داداشی و روزی هم پرت شدن به زیر مترو در مقابل چشمان زنان و کودکان و جوانان  .

اینها نمونه های بارزی هستند که در جامعه ما بوجود آمده اند . شاعر میگه " من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید-قفسم برده به باغی و د لم شاد کنید " ما از دولت نمی خواهیم که این مشکلات را حل کنه ، چون ریشه این مشکلات بیشتر فرهنگی و به خانواده ها باز می گرده . کودکی که از ابتدا آغوش گرم مادر رو احساس نکرده و تمام کودکی او درون دستمالی بسته به گردن مادر در حال فروش فال و دستمال و چسب زخم بوده و تنها زمزمه های نجوا شده در گوش او عبارتهایی از قبیل : خواهرا ، برادرا ، برای رضای خدا بخرید . فقیرم ، شوهرم معتاده ، کمکم کنید ، میگذره ، در آینده چه تضمینی برای سلامت روانی اون شخص وجود داره ؟ کودکی که مجبوره برای فرار از کتک های پدر معتادش پای بساط منقل و بافور پدرش بشینه و در ذغال بدمه چه آینده ای داره ؟ دختری که بهای مواد پدرش رو با از دست دادن گوهر پاک وجودش پرداخت می کنه چه آینده ای پیش رو خواهد داشت ؟ ما نمی خواهیم از دولت که مشکلات بزرگ رو حل کنه یا بیاد برای تک تک ما درس فرهنگ بزاره ، اما می تونه برای نسل بعدی ما سرمایه گذاری کنه تا درست تر زندگی کنیم . چندی پیش در ایستگاه اتوبوس شاهد دزدی پسر خردسالی بودم . مردم دورش جمع شدند و بعد از کتک مفصلی که خورد ازش پرسیدند : چرا این کار رو کردی ؟ گفت : می خواستم برم دفتر بخرم ، آخه دوستام همشون دفترهای فانتزی  دارن ، تازه دفتراشون سیمی است اما دفتر من رو مامانم با کاغذ های پشت سفیدی که بابام از سرکارش میاره برام درست میکنه . بچه ها من رو دوست ندارن ، میگن : گدایی ، اما بابای من گدایی نمی کنه حتی نمی ذاره که من پشت چراغ قرمزها شیشه ماشینا رو پاک کنم . میگه : شما باید درس بخونید و دکتر و مهندس بشید اما من دوست ندارم .می خوام به همه به خصوص به بچه های کلاسمون نشون بدم که ما گدا نیستیم .

دولت عزیز ، ما نسل همون هایی هستیم که اومدند پای صندوق های رای و به جمهوری اسلامی ایران رای " آری " دادند ، ما نسل همون هایی هستیم که رفتند با دشمن بعثی جنگیدند ، ما نسل همون هایی هستیم که خون در راه آزادی مملکت دادند تا ما امروز در زیر سایه الله زندگی کنیم ، ما نسل باقری و باکری و کاوه هستیم . می بینید به چی تبدیل شدیم ؟ می بینید اعتقاداتمون چقدر با رشادت های پدرانمون فاصله داره ؟ تا حالا از خودتون پرسیدید چرا ؟ جواب مهم نیست اما یادتون باشه که ما با این تفکرات قراره نسل بعدی رو بوجود بیاریم . پس ای کسانی که در راس امور قرار گرفته اید بیاید یکبار دیگر تا فرصت باقی است زیر پرچم اسلام و ولایت فقیه انقلابی دیگر به پا کنیم . یک انقلاب فرهنگی ، انقلابی که در آن اینبار ارزش های حقیقی انسان ها رو مورد توجه قرار بدیم و سعی کنیم ایرانی به مراتب زیباتر و استوارتر بسازیم

به امید آن روز

یا حق

 




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/5/4 توسط pishva
<      1   2   3   4      >
درباره وبلاگ

pishva

sayeh.mahtab99@yahoo.com
bahar 20
 قالب میهن بلاگ قالب وبلاگ